حدود ساعت یازده شب، هیچکس در حیاط مجتمع نبود،  که ماشین را جلوی ساختمان پارک کردم و پیاده شدم تا بروم داخل.

دیدم از ساختمان روبرویی، دو خانم بیرون آمدند که حجاب یکی از آن‌ها خیلی بد بود. (آرایش غلیظ، شلوار تنگ، فقط یک شال روی سر انداخته بود و گردن و . معلوم بود.)

با خودم گفتم تذکّر بدم، ندم، بدم،ندم،بدم،ندم و . که یک دفعه حدیث امام علی (علیه السّلام) به ذهنم خطور کرد. امر به معروف و نهی از منکر، نه روزی کسی را قطع کرده است و نه مرگ کسی را جلوتر انداخته است.  (متن حدیث دقیق نیست.)

 

هنوز دو خانم از مجتمع خارج نشده بودند که رفتم دنبالشان و گفتم: خانم! اینجا مجتمع طلّاب است، لطفا شئونات را رعایت بفرمایید.

 

آن دو نفر برگشتند و شروع کردند به فحّاشی. البته انتظار فحّاشی را داشتم. عادی است. امّا خانم بدحجاب به سمت من حمله کرد و چند لگد به من زد. داشت نزدیک‌تر میشد که من با پا او را دفع کردم و خودم هم چند قدم عقب‌تر رفتم ولی او رها نمی‌کرد و دنبال من می‌آمد.

 

با سرعت دویدم و به درب منزل یکی از اعضای هیات مدیره‌ی مجتمع رفتم. امّا خانه نبود. با او تماس گرفتم و او با همسایه‌های انقلابی تماس گرفت و همه ریختند در حیاط مجتمع.

 

من هنوز در بلوکی آن عضور هیات مدیره، پنهان شده بودم.

 

ادامه دارد.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها